جدول جو
جدول جو

معنی پیر شدن - جستجوی لغت در جدول جو

پیر شدن
(هََ ذَ)
دیرینه سال گشتن. کلانسال گشتن. شیر شدن موی. (مجموعۀ مترادفات). کافور در محاسن کشیدن. مژگان سفید کردن. (مجموعۀ مترادفات). مشک را کافور کردن. (مجموعۀ مترادفات). کهن سال شدن. بسالخوردگی رسیدن. تقنر. (منتهی الارب). تطبیخ. (منتهی الارب). عجوز. (دهار). شیخ. (تاج المصادر). شیخوخه. (تاج المصادر). شمط. بلاء. بلی. شیب. شیبه. مشیب. تشییخ. جلاله. تنییب. تبدین. (از منتهی الارب) :
تا پیر نشد مرد نداند خطر عمر
تا مانده نشد مرغ نداند خطر بال.
کسائی.
چون پیر شدی ز کودکی دست بدار.
سعدی.
مرغ پرنده اگر در قفسی پیر شود
همچنان طبع فرامش نکند پروازش.
سعدی.
یارب دعای پیر و جوانت رفیق باد
تا آن زمان که پیر شوی دولتت جوان.
سعدی.
آدمی پیرچو شد حرص جوان میگردد
خواب در وقت سحرگاه گران میگردد.
صائب.
کفت الناقه کفوفاً، پیرشدن ناقه پس سوده و کوتاه گردیدن تمام دندانش از پیری. (منتهی الارب). رد قفاً او رد علی قفاً، پیر شد. (منتهی الارب). فورض، پیر شدن گاو. چهاردندان شدن او. (مجمل اللغه). غسو، نیک پیر شدن. (منتهی الارب).
- پیر شدن دست و جز آن، ترنجیده گشتن پوست تن بمجاورت آب حمام و آب آهک و امثال آن. چین و شکن پدید آمدن در بعضی دستها و پایها بواسطۀ آب حمام و غیره
لغت نامه دهخدا
پیر شدن
کلان سال شدن کهن سال گشتن
تصویری از پیر شدن
تصویر پیر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
پیر شدن
اگر پیری بیند که جوان شد، دلیل که در عز و بزرگی او نقصان باشد و در دنیا مغرور شود. اگر جوانی یا کودکی بیند که پیرشد، دلیل که عز و بزرگی یابد و به کار آخرت مشغول شود. جابر مغربی
اگر کسی به خواب دیدپیر شده و محاسن او سفید گشته، دلیل که عز و شرف یابد. اگر پیری مجهول بیند که خرم و شادمان است، دلیل که از دوستی مرادهای او برآید و از غم برهد. اگر پیری معروف را بیند که خرم و شاد است، دلیل که از او چیزی بدو رسد. اگر او را غمگین دید، دلیلش به خلاف این است - محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب
پیر شدن
التّقدّم في السّنّ
تصویری از پیر شدن
تصویر پیر شدن
دیکشنری فارسی به عربی
پیر شدن
Age
تصویری از پیر شدن
تصویر پیر شدن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
پیر شدن
vieillir
تصویری از پیر شدن
تصویر پیر شدن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
پیر شدن
стареть
تصویری از پیر شدن
تصویر پیر شدن
دیکشنری فارسی به روسی
پیر شدن
altern
تصویری از پیر شدن
تصویر پیر شدن
دیکشنری فارسی به آلمانی
پیر شدن
старіти
تصویری از پیر شدن
تصویر پیر شدن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
پیر شدن
starzeć się
تصویری از پیر شدن
تصویر پیر شدن
دیکشنری فارسی به لهستانی
پیر شدن
变老
تصویری از پیر شدن
تصویر پیر شدن
دیکشنری فارسی به چینی
پیر شدن
envelhecer
تصویری از پیر شدن
تصویر پیر شدن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
پیر شدن
invecchiare
تصویری از پیر شدن
تصویر پیر شدن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
پیر شدن
envejecer
تصویری از پیر شدن
تصویر پیر شدن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
پیر شدن
verouderen
تصویری از پیر شدن
تصویر پیر شدن
دیکشنری فارسی به هلندی
پیر شدن
แก่
تصویری از پیر شدن
تصویر پیر شدن
دیکشنری فارسی به تایلندی
پیر شدن
عمر بڑھنا
تصویری از پیر شدن
تصویر پیر شدن
دیکشنری فارسی به اردو
پیر شدن
বয়স বাড়ানো
تصویری از پیر شدن
تصویر پیر شدن
دیکشنری فارسی به بنگالی
پیر شدن
kuzeeka
تصویری از پیر شدن
تصویر پیر شدن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
پیر شدن
yaşlanmak
تصویری از پیر شدن
تصویر پیر شدن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
پیر شدن
年を取る
تصویری از پیر شدن
تصویر پیر شدن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
پیر شدن
להזדקן
تصویری از پیر شدن
تصویر پیر شدن
دیکشنری فارسی به عبری
پیر شدن
उम्र बढ़ना
تصویری از پیر شدن
تصویر پیر شدن
دیکشنری فارسی به هندی
پیر شدن
menua
تصویری از پیر شدن
تصویر پیر شدن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
پیر شدن
나이를 먹다
تصویری از پیر شدن
تصویر پیر شدن
دیکشنری فارسی به کره ای

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیش شدن
تصویر پیش شدن
جلو رفتن، پیش رفتن، پیشرفت کردن
فرهنگ فارسی عمید
(هََ)
پیش رفتن. جلو رفتن. بحضور رفتن. تبکیر. تبکر (منتهی الارب). برابر رفتن:
بفرمود تا موبد موبدان
بشد پیش با نامور بخردان.
فردوسی.
این دل مسکین من اسیر هوا شد
پیش هزاران هزار گونه بلا شد.
معروفی.
رقعتی نبشتم بشرح تمام و پیش شدم. (تاریخ بیهقی). اندلاق، پیش شدن و بیرون آمدن از جای خود. اسنفت الناقهالابل، پیش شد شتر ماده شتران را. سنفت الناقه سنفاً، پیش شد شتر ماده از شتران. (منتهی الارب) ، سبقت گرفتن. جلوتر رفتن. سابق آمدن. رفتن قبل از کسی. زم، پیش شدن در رفتن. (منتهی الارب).
- پیش شدن منصوبه، برقیاس پیش شدن کار. (آنندراج).
- پیش کسی یا چیزی شدن، استقبال او کردن.
، پیشرفت کردن. منتج به نتیجه شدن. پیشرفت داشتن. بحصول پیوستن. این دولتی است شده (رفته) و ممکن نیست که این کار پیش شود. (تاریخ سیستان). پیش نشدن، پیشرفت نکردن، منتج به نتیجه ای نشدن: سالار بکتغدی گفت این هر دو هیچ نیست و پیش نشود آب ما ریخته گردد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 221)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شیر شدن
تصویر شیر شدن
جسور شدن جرات یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیر شدن
تصویر سیر شدن
مستغنی گشتن، بی نیاز شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیس شدن
تصویر پیس شدن
دو رنگ شدن ابلق گشتن خلنگ گردیدن، به بیماری برص مبتلا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
پیش رفتن جلو رفتن بحضور رفتن: رقعتی نبشتم بشرح تمام و پیش شدم، سبقت گرفتن جلوتر رفتن: زم پیش شدن در رفتن، پیشرفت کردن پیشرفت داشتن بنتیجه رسیدن: سالار بکتغدی گفت: این هر دو هیچ نیست و پیش نشود و آب ما ریخته گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پکر شدن
تصویر پکر شدن
افسرده شدن نومید گشتن: از این حرف خیلی پکر شد، گیج شدن متحیر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چیر شدن
تصویر چیر شدن
غلبه کردن ظفر یافتن پیروز شدن، مسلط شدن استیلا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیر شدن
تصویر دیر شدن
بتاخیر افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر شدن
تصویر شیر شدن
((شُ دَ))
دلیر شدن
فرهنگ فارسی معین